نوشته شده توسط : محمد رضا احمدیان-admin

دزدی در شبی تاریک از کوچه ای می گذشت.کم کم به ته کوچه رسید. جلو دیوار خانه ای
ایستاد و به دور و برش نگاهی انداخت ، هیچ کس را ندید. سپس با چابکی از
دیوار بالا رفت و چند لحظه بر سر دیوار نشست و توی خانه را نگاه کرد.حیاط
خانه خلوت و تاریک بود . دزدخوشحال شد و توی حیاط پرید.کمی اطراف حیاط
گشت اما چیزی برای دزدیدن ندید،  بعد از پله ها بالا رفت و وارد اتاق
شد.لحظه ای ایستاد تا چشمانش به تاریکی عادت کرد ، ناگهان مردی را دید که
در کنار اتاق خوابیده بود.
دزد نگاهی به گوشه و کنار اتاق انداخت . می
خواست هر طور شده چیزی برای دزدیدن پیدا کند.اما هر چه نگاه کرد چیزی
ندید. دیگر داشت نا امید می شد کهصاحب خانه توی رختخوابش غلتی زد و با صدای خواب آلود گفت:
ای دزد بد بخت، من در روز روشن در خانه چیزی پیدا نمی کنم حالا تو در شب تاریک می خواهی چیزی پیدا کنی؟!

 

parsianfun.com .....................................................................................

.::ارسال تبلیغات و مطالب شما/کلیک کنید::.

دوستان عزیز توجه داشته باشند که بعد از عضویت و ورود به اکانت می توانید در کنترل پنل خود مطالب تبلیغی از سایت خود را ارسال و منتظر تایید باشید .....................................................................................

.::انجمن هاي مرجع ما::.



:: موضوعات مرتبط: بخش عمومی(سایر مطالب خارج از مرجع) , طنز-حکایت-داستان , ,
:: برچسب‌ها: داستان , حکایت , لطیفه های جددید , داستانک زیبا , جذاب ترین داستانه , دو درویش , داستانهای قابوس نامه , داستانک , داستان , دزد و مرد شوخ ,
:: بازدید از این مطلب : 470
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد رضا احمدیان-admin

دو درویش با هم سفر می کردند.یکی لاغر بود و فقط هر روز یک بار غذا می خورد و
دیگری اندامی قوی داشت و با خوردن روزی سه بار غذا هم سیر نمی شد.
آنها به شهری رسیدند، ماموران شهر که در جستجوی دو جاسوس می گشتند آن دو را به اشتباه به جای جاسوس گرفتند و به زندان انداختند و در را بهروی آن ها بستند و به آن ها آب و غذا هم ندادند.
دو هفته گذشت و جاسوس های واقعی به دام افتادند و بی  گناهی آن دو درویش معلوم شد.ماموران بی درنگ به زندان رفتند و در را گشودند. درویش لاغر و ناتوان زنده مانده و آن درویش قوی پرخور مرده بود.
ماموران خیلی تعجب کردند.آن ها نمی فهمیدند چرا درویش لاغر و ناتوان زنده مانده و آن درویش قوی مرده است.
مرد دانایی به آن ها گفت: اگر غیر از این بود باید تعجب می کردید!درویش قوی و پرخور نتوانست دو هفته گرسنگی را تحمل کند و مرد،اما درویش لاغر و کم خور به نخوردن عادت داشت و توانست زنده بماند.

 

parsianfun.com .....................................................................................

.::ارسال تبلیغات و مطالب شما/کلیک کنید::.

دوستان عزیز توجه داشته باشند که بعد از عضویت و ورود به اکانت می توانید در کنترل پنل خود مطالب تبلیغی از سایت خود را ارسال و منتظر تایید باشید .....................................................................................

.::انجمن هاي مرجع ما::.



:: موضوعات مرتبط: بخش عمومی(سایر مطالب خارج از مرجع) , طنز-حکایت-داستان , ,
:: برچسب‌ها: داستان , حکایت , لطیفه های جددید , داستانک زیبا , جذاب ترین داستانه , دو درویش , داستانهای قابوس نامه , داستانک , داستان ,
:: بازدید از این مطلب : 525
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد